آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

گل همیشه بهارم آیلین

کادوی عمه آرزو

  دست عمه آرزو درد نکنه که به وعدش وفا کرد و   دیروز ظهر به مناسبت عمه گفتنت برات این کادوی خوشگلو آورد عزیزم آخه گفته بود هروقت بگی عمه برات یه کادو میخره منم همش به شوخی میگفتم مامان جون مامان نگفتیم نگفتی بگو عمه عمه مبارکت باشه مامانی         صورتتونم با اجازتون گیر کردین به مرسانا با مخ اومدین پایین اینجوری شد قربونت برم بلا ازت دور باشه   ...
24 ارديبهشت 1392

سورپرایز مروارید هفتم

  امروز خاله ها و دایی ها اینجا بودن. شماهم خیلی شیطونی کردی و غر زدی. داشتی گریه میکردی که دیدم یه دندون خوشگل آسیاب از پایین سمت راست در اومده. یکم سورپرایز شدم چون هنوز دندونای نیشت در نیومدن فکر میکردم به ترتیب در بیان. بی قراری ها و اذیتای این دوروزتم زدم به حساب همین سورپرایز!  اینم یه عکس جدید از دختر خاله ها و ابراز علاقت که تاپ و تاپ سر وکله مرسانارو بوس میکردی             و بعد از رفتن خاله ها کمک کردنت تو تمیز کاری!               ...
20 ارديبهشت 1392

مروارید ششمت و این روزها

  بالاخره بعد از کلی تو و بیرون اومدن دندون ششمتم از بالا سمت چپ در اومد و عزیز من 6 دندونه شدی.  خنده های قشنگت با این دندونای خرگوشی و ناز نازی هرروز دلنشین تر میشه خوشگل مامان.   خوب خیلی وقته از کارات و شیطونیات برات تعریف نکردم جونم برات بگه   این روزها اصلا نمیزاری یدونه عکس درست و حسابی ازت بگیرم چون عاشق دوربین و مبایل و فیلم دیدن شدی... مبایلو میزاری دم گوشت و شروع میکنی به راه رفتن و داد زدن..   این روزها کچلمون کردی بسکه دستمونو میگیری و میکشیونی دم در گلاب به روتون دستشویی. بله این روزها عشق دستشویی شدی! میشینی تو روشویی و مسواکارو از کمد کنار آینه در میاری و مثلا مسواک می...
15 ارديبهشت 1392

عیدی گرفتیم از خدا

       یه بار دیگه خدای مهربونم من و خاله هاتو غافلگیر کرد و یه هدیه قشنگ بهمون داد. سه شنبه 19 /1 /91 یه بار دیگه فهمیدم دارم خاله میشم. بله خاله سمیه حامله شده.   دوتایی رفته بودیم حمام که دیدم هی تلفن داره زنگ میخوره.  ظهرش خاله سمیه گفته بود که آزمایش بارداری داده دلم هری ریخت و گفتم حتما سمیه زنگ زده بگه مثبت بود وگرنه یه اس ام اس میداد. تندتند شستمت و اومدیم بیرون و خاله سمیه دوباره زنگ زد. تا شنیدم حامله شده همچین جیغ کشیدم که تو زدی زیر گریه.   خلاصه کلی ذوق و خوشحالی کردیم و آماده شدیم  یه خرس تپلی هم کادو گرفتیم واسه نی نی خاله و رفتیم تهران خونشون. خاله نرگس...
24 فروردين 1392

سفر دو روزه به اصفهان

  سلام دختر خوشگل مامان بله اولین سفرتون به اصفهان دوروز بیشتر نبود مامانی. چون رفته بودیم عروسی دوست بابا حسام یعنی آقا نیما. پنج شنبه رفتیم عروسی و جمعه هم موندیم خونه عمو نیما و شنبه ظهر برگشتیم.   شما هم دختر خوبی بودی و خدا روشکر اذیت نکردی و مریض هم نشدی و تا نصفه شب با بزرگا بیدار موندی و نمیخوابیدی.   راستی جمعه شب داشتی گریه میکردی که دیدم یه دندون کوچولوی خوشگل از پایین در اومده. پنجمین مرواریدت هم مبارک. تو تالار مامان فقط دنبال تو دور تالار راه میرفت حسابی از اون شلوغی و سر و صدا خوشت اومده بود. مهمونا هم خیلی خوششون اومده بود و ازت عکس گرفتن ولی مامانی فقط همین یه عکسو گرفت چو...
12 فروردين 1392

عیدت مبارک عسل مامان

  یه سال دیگه از عمرمون گذشت سال 92 هم اومد... عزیز مامان عیدت مبارک باشه. کوچولوی مامانی انشالله سال پر برکتی برات باشه نفسم. انشالله هر سال عمرت پر از برکت و خوشی و شادی باشه. دل مامانم با دیدن بزرگ شدن و خوشحالی تو شاد باشه... دیشب واسه اولین بار خودت از رو زمین بدون اینکه جایی رو بگیری بلند شدی... دلم هزار هزار بار شاد میشه با کارات با بزرگ شدنت با نفسات با بودنت.. مامانی خیلی دوست دارم زودی بزرگ شو همدم مامان عشق مامان دختر خودمی... اینم عکسای آیلین قشنگ من کنار هفت سین 1392                          راستی دختر گلم از ب...
30 اسفند 1391

پیکنیک در پارکینگ

  این اولین بار بود که کفشاتو پات کردم و باهم رفتیم تو پارکینگ و تو کلی ذوق زده برای خودت بازی کردی و راه رفتی. بابایی میخواست بره ماشین بشوره ماهم گفتیم چرا حوصلمون سر بره بریم باهم بشوریم! مامانی زودی چایی دم کرد و قلیون گذاشت و ماشین شارژیتم بردیم پایین. حال و هوامون عوض شد فقط جای عمه آرزواینا خیلی خالی بود آخه هنوز از تهران نیومده بودن. عزیز مامانی حسابی ماشین بازی کردی   بعدم کلی دور بابایی تو این آب و کفا راه رفتی و ذوق کردی   واسه اینکه خستگی بابایی در بره با قلیون و سوهان از بابایی پذیرایی کردی قربون دختر مهربونم برم     با آهنگای گوش...
25 اسفند 1391

من و دختر خاله

  میخوام یکم از روابط دختر خاله ها تعریف کنم که بزرگ شدین خاطراتش براتون حسابی شنیدنیه. نمیدونم وقتی بزرگم شدین انقد همدیگرو دوست دارین یا نه؟ الان که واسه هم قش و ضعف میکنین. مخصوصا تو مامانی. مرسانا هنوز 6 ماهشه و به اندازه تو نمیفهمه.  اگه ده روز دیگه هم پیش مرسانا بودی فکر نکنم از مرسانا مخصوصا شیشه و پستونکش خسته میشدی. همش نازی میکنی اونم یا تو صورت بیچاره یا شالاپ شالاپ سرش. عاشق اینی که تو دهنش شیشه شیر بزاری یا پستونک فرو کنی تو حلقش و دیگه بعضی وقتا کلافه میکنی همه رو با این کارات. هرجا شیشه شیرشو قایم کنیم بالاخره پیدا میکنیو هیچ کسم جرات نمیکنه ازت بگیره.     ولی مرسانا...
20 اسفند 1391

قدمای قشنگتو میبوسم

بوسیدن کمه من سجده کنم رو اون پاهای قشنگت دختر مامان   قربون اون قدمای ریز ریز خوشگلت برم که صبح تا شب واسه مامان تاتی تاتی کنی. ایشالله مامان همیشه تورو روی پاهای خودت محکم و ایستاده و سربلند ببینه. تا زنده ام کنارت باشم ستونت باشم خمیدگیتو سرافکندگیتو کور شم بمیرم ولی نبینم عشق مامان. الان تقریبا یک هفته هست که دیگه کامل و بدون هیچ کمکی راه میری.  خیلی نازه اون راه رفتنت.دستای خوشگل تپلیتو بالا میگیری که تعادل داشته باشی. روی لبای قشنگتم یه لبخند خیلی خیلی شیرینه که سرشار از ذوق بزرگ شدنه . این یه هفته خونه نبودیم که بیام برات بنویسم وگرنه اتفاق به این مهمی قابل تاخیر نبود. منم حسابی دلم تن...
20 اسفند 1391

سفر خاطره انگیز مون به مشهد

  فکر نکنم تا دنیا دنیاست این سفر و اون شب سخت و وحشتناک یادم بره.. منو ببخش مامانی من خیلی کوتاهی کردم خیلی بچگی کردم دیگه برام تجربه شد هیچ وقت با خوشبینی بیجا عزیزترین چیزم تو دنیارو به خطر نندازم. از اولشم دلم راضی نبود برم همش یه دلشوره ای داشتم ولی دلم نیومد دل خاله هارو بشکنم و رفتم.. 6 صبح پنج شنبه بیدار شدیم کارامونو کردیم و راهی مشهد شدیم. من و تو و خاله سمیه و خاله نرگس و مرسانا و آقا امیر. یه برف سبک داشت میبارید ولی نمیدونم چرا هممون انگار کور بودیم و خوشبین که گذریه آفتاب درمیادو تموم میشه. ولی با دوتا بچه 6 ماهه و یکساله نباید همچین ریسکی میکردیم. تا ظهر ساعت سه به دویست کیلومتری مشهد رسیدیم. ول...
20 اسفند 1391