آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

گل همیشه بهارم آیلین

سیزده ماهه شدی عسل مامان

  عزیز دل مامان 13 ماهگیت مبارک. قربونت برم سلام کردنت مبارک  آخ جون گفتنت مبارک ددر و دست دسی گفتنت مبارک لی لی حوضک و کلاغ پر بازی مبارک نازی نازی کردنت مبارک نانای کردنت مبارک وقتی میگم بیا مامانی بیا نترس میگیرمت بیا مامان نمیزاره بخوری زمین با اون لبخند قشنگ و پراز اعتماد و امید طرف مامان دو سه قدم اومدنت مبارک کمک مامان دستمال کشی کردنت مبارک صبح تا شب تلفن بازی کردنت شماره گرفتنت مبارک از تخت و مبلا مثل فرفره پایین اومدنت مبارک خلاصه هرروز عزیزتر شدن و نفس تر شدنت مبارک زندگی مامان. پس کی میشه بیام بگم مامان گفتنت مبارک؟؟ بابا بگو دیگه چقد تو ناز داری دختر دلمون دیگه آب شد ببینیم اون لبای خوشگلت ...
28 بهمن 1391

بوس بوس و دس دسی

  خوشگل مامان دلم ضعف رفت از بس الان بوسای خوشگل ازت گرفتم.  فدات شم که انقد دس دسی دوست داری و به بهانش همه کاری میشه یادت داد. همش با دوتا دستات دستامونو میگیریو دست میزنی. منم الان دست نزدم هی گفتم اول بوس اول بوس که یهو اون صورت کپل خوشگلتو آوردی جلو بوس دادی. دیگه هی بوس هی دست هی خنده....  بابایی هم حسودیش شد اومد نشست هی بوس بوس کرد تا بوسش کردی. نفس منی ناناس مامان   ...
17 بهمن 1391

واکسن یکسالگی

  امروز ساعت 10 با بابایی رفتیم واکسن یکسالگیتو با ده روز تاخیر زدیم. وای وای خیـــــــلی گریه کردی ولی چون خیلی خوابت میومد زود خوابوندمت. خداروشکر گفتن این واکسن تب و اذیت نداره امیدوارم که همینطور باشه. فعلا که حالت خوبه و لالا کردی نفسم.    
8 بهمن 1391

اولین تولد رنگین کمون زندگیم

  سلام دختر قشنگم دلم تنگ شده بود برات بنویسم. غیبتم یکم طولانی شد ولی همش درگیر خودت بودم نفس. واسه تولدت سرم حسابی شلوغ بود. خوب خانوم خانوما یک ساله شدی عسل مامان؟؟؟  این اولین سال عمرت بود که گذشت سالی که برای تو خاطره ای ازش تو ذهنت نمیمونه ولی برای من و بابایی یه دنیا خاطره ی شیرین به جا گذاشت که لبخند بنشونه رو لبامون... یکسال از اومدنت تو زندگی مامان و بابا میگذره و من خوشحالم و میبالم به داشتنت میبالم به زندگیم با وجود فرشته ای مثل تو. تو قشنگترین و موندنی ترینو بهترین تصمیمی بودی که تا دنیا دنیاست از گرفتنش احساس شعف و شادی میکنم با تمام وجودم برات آرزوی بهترینارو دارم بهترینایی که تو دوسشون داری ...
4 بهمن 1391

خرگوش مامان دندون دوم و سومت مبارک

  بسته دختر جون بسته دیگه چقد میخوای نمکی بشی خوردنی بشی.  دوباره دندون درآوردی خرگوشک من شدی نفسم. دیشب خونه عمه زری داشتی برای مامان ازون خنده قشنگات میکردی که دیدم دندون دومت هم از پایین نیش زده. الانم روی پام خوابیده بودی داشتم باهات بازی میکردم که دیدم بله یه دندونم از بالا همزمان در آوردی. وای که دلم واسه اون قیافت وقتی این دندونا کاملا پیدا شه ضعف رفت.  بمیرم پس یکم ازین بیقراری ها واسه مرواریدای خوشگلتم بوده. مبارکه تا حالا شدی سه دندون!!!                                            ...
14 آذر 1391

عاشورای خاطره انگیز

  امسال تاسوعا و عاشورا خاله ها اومدن خونمون که نذرمونو ادا کنیم. آخه پارسال روز عاشورا عمه آرزو برای خاله نرگس یه شیشه شیر نذری از دسته چهل اخترون گرفته بود که اگه تا سال دیگه نی نی دار شد بیاد همون دسته 6 تا از همون شیشه شیرا پخش کنه و نی نیشم سقا کنه. که قربون بزرگی خدا برم همینجورم شد. توهم که مامان جون نذرت کرده بود انشالله سالم و سلامت به دنیا اومدی تو همون دسته سقا بشی. از جمعه شب بچه ها خونمون بودن.  یکشنبه 91/08/05  روز عاشورا بود که لباساتونو پوشوندیم و رفتیم دسته چهل اخترون. مامانی اصلا و ابدا نذاشتی چفیه و هد بند سرت ببندم. شانس بد من بارونم میومد. توهم همش گریه میکردی و بغل هیچ کس نمیرفتی حتی با...
7 آذر 1391

10 ماهه شدی لوبیای من

  این عمر ماست که داره انقد زود میگذره ؟ انگار همین دیروز بود که ماههای اول بارداریم بود و خاله ها بهت میگفتن لوبیا. لوبیا خوبه؟ منم کلی ذوق میکردم و میگفتم آره لوبیا هم خوبه. انگار همین دیروز بود همچین روزی که اون فرشته ی معصوم و نازو دادن بغلم گفتن بیا این هدیه خداست برای تو مامان تنها. بیا تنهایی تموم شد و جاشو یه عمر لحظه لحظه عشق و مادرانگی گرفت... به شرطی که امانت دار خوبی باشی مراقب این هدیه ی بی نظیر باشی. نمیدونم تا حالا بودم یا نه ولی با بند بند وجودم تلاش کردم که باشم. تلاش کردم قدر تو نازنینمو بدونم تنبلی نکنم نامهربونی نکنم بیحوصلگی نکنم. ولی بازم هرکاری بکنم میدونم تو نشونه ای از بزرگی و گذشت و مه...
27 آبان 1391

یه شب خیلی سخت

  مامان فدای اون نگاه قشنگت که الان روی پام نشستی یه نگاه به کیبوردو دستای مامان میکنی یه نگاه به صفحه مانیتور. آروم و مظلوم. داغی تنتو حس میکنم دلم خون میشه نفسم. دیشب تا حالا تب کردیو نا آرومی. دوباره بردیمت دکتر گفت عفونت گوشت کمتر نشده. چه بارون شدیدی میومد. تو ماشین تا خونه بغض تو گلوم بود. خیلی خسته ام آخه خوشگل مامان دیشب اصلا نخوابیدی. تا صبح بیتابی کردی. خیلی سخت گذشت و برای اولین بار خیلی کلافه شده بودمو واقعا بدنم کم آورده بود. فشارم افتاده بود از بیخوابی. همش میگفتم حالت تهوع دارم چقد سرده. بالاخره نه و نیم صبح رضایت دادیو خوابیدی تا 12. اونم رو پای مامانی. منم 2 ساعتی تو همون حالت خوابیدم. بمیرم برا...
24 آبان 1391

بای بای

شاهزاده کوچولوی من بای بای هم یاد گرفتی خوشگلم. برای اولین بار هم پنج شنبه 91/08/18 جلوی در خونه عمه آرزو موقع رفتن به عمه آرزو بای بای کردی. آخه مامانی هی بهت گفت خنگول من بای بای دیگه. توهم انگار بهت برخورد همون لحظه بای بای کردی. اگه تونستم یه عکس از بای بای آیلین جونم بگیرم حتما میزارم.                                               ...
21 آبان 1391

ایستادن آیلین جون

یادم رفته بود این مطلبو برات بنویسم. 91/08/05 روز جمعه دقیقا روز بعد جشن دندونیت یعنی 9 ماه و 8 روزگیت برای اولین بار تونستی خودت از مبلمون بگیری و بلند شی. الان دیگه کم کم همه جارو میگیریو بلند میشی. از کشوی لباسای مامان از صندلی کامپیوتر از میز تلویزیون از روروئکت از پای من وقتی دارم ظرف میشورم خلاصه هرچی که بشه.                          ...
20 آبان 1391