آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

گل همیشه بهارم آیلین

سفر شمال خرداد 95

  این سفرو خاله سمیه و عمو محمد برنامه ریزی کرن و جا گرفتن   که دستشون درد نکنه خیلی خیلی خوش گذشت   هم به ما هم به شما ووروجکا که تا تونستین آب بازی و صفا کردین   همیشه به سفر و گردش و شادی باشین عشقای من                                                                                            ...
24 خرداد 1395

آیلین خانوم درآنتالیا

  این اولین سفر آیلین خانوم خوشگلم به خارج از کشور بود   تو این سفر با دوست بابا حسام همسفر بودیم   که اونا هم یه خوشگل خانوم به اسم مهرسا دارن   واسه همین شمام تنها نبودی و حسابی بهت خوش گذشت   ایشالله که همیشه به سفر و شادی باشی عشق مامان                                                                              ...
8 مهر 1394

دشت زیبای مغان

  اردیبهشت ماه 94 به من خبر دادن که مادر بزرگم فوت شده...   وازونجایی که مادر بزرگم یه جای قشنگی به اسم دشت مغان زندگی میکرد    ما و خاله ها همگی مسافر دشت مغان شدیم   این عکسا برای هردو سفرمون توی اردیبهشت و خرداد ماهه                                                                                ...
1 تير 1394

سفر شمال

  اینبار که رفتیم شمال بیشتر بهت خوش گذشت و دریارو میشناختی   همینم کار دستمون داد و روز اول لب آب با بابا حسام وایساده بودی   که یه موج زد به پات و توهم افتادی زمین و رفتی زیر آب   هم خودت خیلی ترسیدی هم ما ولی روزای بعد برات سطل بازی خریدمو   تو ساحل شن بازی میکردی                           ...
3 تير 1393

سفر اردبیل و شمال

  انقد خسته بودم که چندروزه از سفر برگشتیم ولی نا نداشتم بیام برات عکساشو بزارم.  چه سفری بود فقط تو راه بودیم برای خودش ایرانگردی شد. این سفرو خاله سمیه برنامه ریزی کرده بود و دوشنبه 11 شهریور 92 با عمو محمد و خاله سمیه راه افتادیم به سمت اردبیل. اونجا عمو محمد توی شورابیل جا گرفته بود که واقعا خوش آب و هوا و زیبا بود. توی مسیر رفت چون از سمت آستارا رفتیم و راه یکم طولانی شد خیلی خسته شدی و به جون ما نق زدی.. اولش قرار بود فقط اردبیل بریم و پنجشنبه برگردیم ولی اونجا تصمیم گرفتیم تنکابنم جا بگبریم و دوروزم بریم اونجا.   این عکسای اردبیل   اینجا گردنه حیرانه که واقعا هواش بی نظیر بود &...
20 شهريور 1392

اولین سفر دونفره مامان و آیلین

   بالاخره برای اولین بار مامانی جرات به خرج داد و دوتایی رفتیم تهران خونه خاله سمیه. راستش اولش خیلی ترس داشت و استرس داشتم که خدای نکرده تو جاده اتفاقی برای نفسی من نیفته. تا خود تهران یا آیت ااکرسی میخوندم یا صلوات میفرستادم. ولی خدا رو شکر به سلامت رفتیم و برگشتیم.   پنجشنبه 92/05/03 ساعت شیش راه افتادیم تا هشت و نیم رسیدیم خونه خاله سمیه. خداروشکر تا بیست کیلومتری تهران رو صندلی عقب خوابیدی و راحت رفتیم. جمعه هم رفتیم خونه خاله نرگس و سورپرایزش کردیم چون خاله سمیه بهش نگفته بود ماهم داریم میایم. شنبه هم با خاله سمیه رفتیم برای نی نی تو راهیش یعنی دختر خاله جدید سرویس چوب ببینیم   ...
7 مرداد 1392

سفر دو روزه به اصفهان

  سلام دختر خوشگل مامان بله اولین سفرتون به اصفهان دوروز بیشتر نبود مامانی. چون رفته بودیم عروسی دوست بابا حسام یعنی آقا نیما. پنج شنبه رفتیم عروسی و جمعه هم موندیم خونه عمو نیما و شنبه ظهر برگشتیم.   شما هم دختر خوبی بودی و خدا روشکر اذیت نکردی و مریض هم نشدی و تا نصفه شب با بزرگا بیدار موندی و نمیخوابیدی.   راستی جمعه شب داشتی گریه میکردی که دیدم یه دندون کوچولوی خوشگل از پایین در اومده. پنجمین مرواریدت هم مبارک. تو تالار مامان فقط دنبال تو دور تالار راه میرفت حسابی از اون شلوغی و سر و صدا خوشت اومده بود. مهمونا هم خیلی خوششون اومده بود و ازت عکس گرفتن ولی مامانی فقط همین یه عکسو گرفت چو...
12 فروردين 1392

سفر خاطره انگیز مون به مشهد

  فکر نکنم تا دنیا دنیاست این سفر و اون شب سخت و وحشتناک یادم بره.. منو ببخش مامانی من خیلی کوتاهی کردم خیلی بچگی کردم دیگه برام تجربه شد هیچ وقت با خوشبینی بیجا عزیزترین چیزم تو دنیارو به خطر نندازم. از اولشم دلم راضی نبود برم همش یه دلشوره ای داشتم ولی دلم نیومد دل خاله هارو بشکنم و رفتم.. 6 صبح پنج شنبه بیدار شدیم کارامونو کردیم و راهی مشهد شدیم. من و تو و خاله سمیه و خاله نرگس و مرسانا و آقا امیر. یه برف سبک داشت میبارید ولی نمیدونم چرا هممون انگار کور بودیم و خوشبین که گذریه آفتاب درمیادو تموم میشه. ولی با دوتا بچه 6 ماهه و یکساله نباید همچین ریسکی میکردیم. تا ظهر ساعت سه به دویست کیلومتری مشهد رسیدیم. ول...
20 اسفند 1391

اولین سفر هوایی آیلین خانوم

  این سفر یه جورایی توفیق اجباری شد ولی خدارو شکر بد نبود وعزیزم با اینکه خیلی مریض بودی اصلا مامانو اذیت نکردی خدارو شکر. هفته پیش شنبه یهو قرار شد با مامان جون و عمه آرزو و دایی رضایینا بریم کیش. که منو بابا به خاطر سرماخوردگی تو پشیمون شدیم و میخواستیم کنسل کنیم پروازو ولی نشد و صبح دوشنبه همگی با هم رفتیم کیش. خدارو شکر هم پرواز رفت هم برگشت تو بغل مامانی لالا کردی. روز اول زیاد حالت خوب نبود ولی هرروز بهتر شدی. اونجا برات یه کالسکه خریدیمو همش باهم تو پاساژا میگشتیم. قربونت برم بسکه نازی همه همش لپتو میکشیدنو به من میگفتن توروخدا اسفند دود کن. سفر خوبی بود فقط یکم طولانی شد و تا جمعه شب اونجا بدیم واس...
29 مهر 1391
1