آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

گل همیشه بهارم آیلین

تولد دخترخاله مرسانا

  سلام خوشگل مامانی    انقد این مدت همش سرم شلوغ بوده که فرصت نشده بیام براتون عکسای تولد مرساناجونمونو بزارم   شنبه 92/06/30 خاله نرگس برای مرسانا یه تولد خیلی خیلی قشنگ تو تالار گرفته بود و ما هم با مامان جون رفتیم.   البته عمه آرزوهم دعوت بود ولی چون کلاس داشت نتونست بیاد.   تولد خیلی خیلی خوش گذشت شماهم با بچه ها دور تاج بادکنکشون کلی بازی کردی و  عکس انداختین.   اینم بعضی از عکسای تولد                                               ...
15 مهر 1392

سفر اردبیل و شمال

  انقد خسته بودم که چندروزه از سفر برگشتیم ولی نا نداشتم بیام برات عکساشو بزارم.  چه سفری بود فقط تو راه بودیم برای خودش ایرانگردی شد. این سفرو خاله سمیه برنامه ریزی کرده بود و دوشنبه 11 شهریور 92 با عمو محمد و خاله سمیه راه افتادیم به سمت اردبیل. اونجا عمو محمد توی شورابیل جا گرفته بود که واقعا خوش آب و هوا و زیبا بود. توی مسیر رفت چون از سمت آستارا رفتیم و راه یکم طولانی شد خیلی خسته شدی و به جون ما نق زدی.. اولش قرار بود فقط اردبیل بریم و پنجشنبه برگردیم ولی اونجا تصمیم گرفتیم تنکابنم جا بگبریم و دوروزم بریم اونجا.   این عکسای اردبیل   اینجا گردنه حیرانه که واقعا هواش بی نظیر بود &...
20 شهريور 1392

زبان دوحرفی

  سلام عسل مامانی   حتما میگی زبان دوحرفی دیگه چیه زبان دوحرفی مدل حرف زدن جدید جنابعالیه که تمام کلماتو به مخفف ترین شکل ممکن ادا میکنی   و فک کنم دیگه اگه خدا بخواد داری سعی میکنی بیشتر کلماتو ادا کنی و از زبان اشاره کمتر استفاده کنی   مثلا به لامپ میگی لا   هرچی که بهت بدیم به جای دستت درنکنه و مثلا تشکر میگی دس   هرچیزی که بسته باشه اعم از خوراکی یا ظروف درب دار میزاری تو دستمون و به جای باز کن میگی با امروزم طبق عادت جدیدت که عاشق ظرف اسفند و اسفند بازی شدی تا گذاشتم جلوتو درشو باز کردم گفتی گا   منم یکم فک کردم گا یعنی چی دیدم بله قا...
27 مرداد 1392

اولین سفر دونفره مامان و آیلین

   بالاخره برای اولین بار مامانی جرات به خرج داد و دوتایی رفتیم تهران خونه خاله سمیه. راستش اولش خیلی ترس داشت و استرس داشتم که خدای نکرده تو جاده اتفاقی برای نفسی من نیفته. تا خود تهران یا آیت ااکرسی میخوندم یا صلوات میفرستادم. ولی خدا رو شکر به سلامت رفتیم و برگشتیم.   پنجشنبه 92/05/03 ساعت شیش راه افتادیم تا هشت و نیم رسیدیم خونه خاله سمیه. خداروشکر تا بیست کیلومتری تهران رو صندلی عقب خوابیدی و راحت رفتیم. جمعه هم رفتیم خونه خاله نرگس و سورپرایزش کردیم چون خاله سمیه بهش نگفته بود ماهم داریم میایم. شنبه هم با خاله سمیه رفتیم برای نی نی تو راهیش یعنی دختر خاله جدید سرویس چوب ببینیم   ...
7 مرداد 1392

واکسن 18 ماهگی

  بالاخره آخرین واکسن هم با چندروز تاخیر زدی وخدارو شکر تموم شد تا 6 سالگی. دیروز که میخواستم 9 صبح ببرمت واسه واکسنت خودت ساعت 9 بیدار شدی و ما متعجب که سابقه نداره آیلین خانوم که تا لنگ ظهر میخوابن چرا 9 پاشده. رفتیم بیمارستان و ازونجایی که  خیلی بلا و باهوشی عین چی میدونستی چه خبره و هنوز هیچ کاریت نکرده گریه میکردی. ماهم خندمون گرفته بود که بچه های دیگه رو میخوابوندن هنوز نمیفهمیدن چی شده تا آمپول بره تو پاشون! اونوقت تو آمپول یکی دیگه رو خانومه تو اتاق باز میکرد میزدی زیر گریه. خلاصه واکسنتو زدی و اونجارو گذاشتی رو سرت. قدت 86 و وزنت 13و900 شده بود. از حال بعد از واکسنت بگم که یکم تب دا...
1 مرداد 1392

تولد 32سالگی بابا حسام

  این تولد دوم بابا حسام بود که با حضور آیلین خانوم شیرینمون برگزار میشد. ولی امسال خیلی متفاوت از پارسال که 6ماهت بود. به محض روشن شدن آهنگ شروع کردی به رقصیدن اونم چه رقصیدنی. پاهاتو یکی یکی از هم باز میکردی و میاوردی بالا خیلی خیلی بامزه میرقصیدی اونم با اون موهای خوشمزت که تازه چند روزیه عادتت دادم با کش ببندم و خیلی بانمک و دخترونه میشه قیافت. خلاصه کلی از رقص و شیرینکاریات فیلم گرفتیم خوشگل مامان. مثلا اینجا هی میخوایم یه عکس سه نفره بندازیم قر دادن و نانای نای خانوم نمیزاره آخرم تو همه عکسا دستت رو هواست          اینجا هم بغل عمو حامد داری کلاغ پر میکنی قربون اون دستات ...
20 تير 1392

سرگرمی جدید

     خوشگل خانوم مامان سرگرمی جدید این روزات آب بازی توی تراسه که بابا حسام کشفش کرده تا یکم از بیرون رفتن تو گرما دست برداری شماهم که حسابی ازین ایده استقبال کردین و دوروزه ظهرا یکی دوساعتی تو تراس اینجوری  سرگرم آب بازی میشیی منم خیلی وقت بود عکاسی رو گذاشته بودم کنار یه دلی از عزا درآوردم...                           سرتاپات و کل تراسو به آب بستی ولی باز خوبه خبری از جیغ جیغات نبود. جالب اینجاست خستگی هم نداری تا آوردمت خونه و بردمت حمام باز هوس ددر کردی و بالاخره با مامان جون و عمو ددرتم رفتی!!...
7 تير 1392

جیغ جیغ جــــــــــــــــغ

  سلام دخترکوچولوی جیغ جیغوی من اسمتو باید بزارم جیرجیرک زورگو! چند وقتیه از صبح که چشماتو باز میکنی تا شب یه بند داری نق میزنی اونم نه آروم با جیغ! یکی میگه میخواد زبون باز کنه نمیتونه حرفشو بزنه یکی میگه داره دندون آسیاب در میاره اذیت میکنه... که بدم نمیگن چون از سمت چپت هم دندون آسیاب بالایی نیش زده پایینی هم کم مونده پس دندون یازدهمتم مبارک! اگه چیزی بخوای و انجام نشه شروع میکنی پاهاتو روزمین کوبیدنو و دستاتو بهم زدن و جیغای بنفش کشیدن.. مثلا به من و بابا حسام شدیدا حساس و حسود شدی و الان میفهمم میگن دختر هووی مادره یعنی چی! حتی حق ندارم کنار بابایی بشینم که جیغت میرسه به آسمونا تا خودم بترسم و پاشم بیام اینور...
29 خرداد 1392

مروارید دهم مبارک

  دندون دهمتم امروز کشف شد. بالای دندون آسیابی که از پایین سمت راست درآورده بودی یه دندون دیگه نیش زده که امروز وقتی دست کشیدم دیدم.   الهی بمیرم یعنی سه تا دندون باهم داری در میاری ولی انقد ماهی که اذیت نمیکنی. مامانی فدات شه عشقی عشــــــــــــــــــق   خلاصه حسابی خوشحال شدم چون به غذا خوردنت خیلی میتونه کمک کنه و دیگه دوتا دندون آسیاب خوشگل واسه جویدن غذاها داری... دورقمی شدن دندونای خوشگل نفسم مبـــــــــــــــــــارک ...
7 خرداد 1392

روز پدر

  امروز روز پدر و مرد بود و شما بی خبر عشق کوچولوی من.. عمه آرزو مهمون داشت و آزاده اینا خونشون بودن. ظهر ناهار همگی رفتیم بیرون مامان جون و عمو حامدم بودن. خیلی خوش گذشت به شماهم همینطور دیگه این روزا چی بهتر از ددره واست. عصر برگشتیم و مامانی کادوهای بابا حسامو داد و بابایی هم کلی خوشحال شد.  شماهم که سلامتیت خودش کادوئه نفس. به زودی توهم بزرگ میشی با من همفکری میکنی مامان تو اینو بخر واسه بابا من اینو بخرم...   این عکس شما و ملیکا جان که این دوروزه حسابی باهم بازی کردین          اینم عکس بابا حسام خوشحال و یه زنبیل کادو        &n...
3 خرداد 1392