یه شب خیلی سخت
مامان فدای اون نگاه قشنگت که الان روی پام نشستی یه نگاه به کیبوردو دستای مامان میکنی یه نگاه به صفحه مانیتور. آروم و مظلوم. داغی تنتو حس میکنم دلم خون میشه نفسم.
دیشب تا حالا تب کردیو نا آرومی. دوباره بردیمت دکتر گفت عفونت گوشت کمتر نشده. چه بارون شدیدی میومد. تو ماشین تا خونه بغض تو گلوم بود.
خیلی خسته ام آخه خوشگل مامان دیشب اصلا نخوابیدی. تا صبح بیتابی کردی.
خیلی سخت گذشت و برای اولین بار خیلی کلافه شده بودمو واقعا بدنم کم آورده بود. فشارم افتاده بود از بیخوابی. همش میگفتم حالت تهوع دارم چقد سرده.
بالاخره نه و نیم صبح رضایت دادیو خوابیدی تا 12. اونم رو پای مامانی. منم 2 ساعتی تو همون حالت خوابیدم.
بمیرم برات میدونم انقد خوب و مهربون و آرومی که اگه دردی نداشته باشی یه کوچولو هم اذیت نداری. فقط سرتاپا شیرینی و دلبری و ...
زودتر خوب شو عشق مامان روح مامان من با هر یه روز مریضیت انگار یه سال پیر میشم...