خاطره اومدنت به روایت عمه آرزو که خیــــــــلی دوست داره
این خاطره رو عمه آرزو برات نوشته که دوست داشتم اینجا بزارم یادگاریش قشنگ تره.
عمه آرزو خیلی خیلی دوست داره فدات شم. البته مامان جون عمو حامد و سعید و خاله ها و خلاصه همه آیلین خوشگلمو خیلی دوست دارنا ولی میگن عمه یه جور دیگه بچه داداشو میخواد.
اینم خاطره عمه آرزو:
سلام عمه جون میخوام از یه خاطره شیرین برات تعریف کنم فکر کنم اردیبهشت ماه بود
من ومامان جون رفته بودیم بازار خرید که مامان ظریفه زنگ زد گفت شب با مامان و سعید بیاید خونه ما جلسه داریم
گفتم حتما میخوایم برای سفر مکه صحبت کنیم شب وقتی رفتیم مامان یه جعبه که روش یه کاغذ بود آورد گذاشت جلو ما
توی جعبه یه لباس بچه گونه بود با دیدنش فهمیدم که دارم عمه میشم وای که چقدر خوشحال شدم جیغ زدم کلی مامان ظریفه رو بوس کردم
آخه نمیدونی چقدر آرزوی اومدن تورو داشتم مامان جون اولش نفهمیده بود فکر کرده بود مامان مال بابا حسام پیراهن خریده ولی بعدش اونم کلی ذوق کرد
از اون به بعد این سوال همیشگی من از مامان ظریفه شد که پس کی آیلین ما میاد کاش زودتر به دنیا بیاد
خلاصه دو ماه بعد عروسی من که همسایتون شده بودم به دنیا اومدی
اینقدر ذوق زده اومدنت بودم که یادمه پرستار گفت حتما عمه اش هستی که اینقدر خوشحالی
عزیزم یادمه وقتی روی صورتتو باز کردن مثل ماه سفید و خوشگل بودی با اینکه خیلی خواب آلو بودم اون شب به عشق تو توی بیمارستان موندم
به یمن قدم تو اون روزها همش شادی و خوشحالی بود ولی مامان ظریفه خیلی اذیت شد بزرگ شدی حتما قدر دانش باش
خیلی خیلی دوست دارم مهربون عمه