آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

گل همیشه بهارم آیلین

مروارید ششمت و این روزها

  بالاخره بعد از کلی تو و بیرون اومدن دندون ششمتم از بالا سمت چپ در اومد و عزیز من 6 دندونه شدی.  خنده های قشنگت با این دندونای خرگوشی و ناز نازی هرروز دلنشین تر میشه خوشگل مامان.   خوب خیلی وقته از کارات و شیطونیات برات تعریف نکردم جونم برات بگه   این روزها اصلا نمیزاری یدونه عکس درست و حسابی ازت بگیرم چون عاشق دوربین و مبایل و فیلم دیدن شدی... مبایلو میزاری دم گوشت و شروع میکنی به راه رفتن و داد زدن..   این روزها کچلمون کردی بسکه دستمونو میگیری و میکشیونی دم در گلاب به روتون دستشویی. بله این روزها عشق دستشویی شدی! میشینی تو روشویی و مسواکارو از کمد کنار آینه در میاری و مثلا مسواک می...
15 ارديبهشت 1392

عیدی گرفتیم از خدا

       یه بار دیگه خدای مهربونم من و خاله هاتو غافلگیر کرد و یه هدیه قشنگ بهمون داد. سه شنبه 19 /1 /91 یه بار دیگه فهمیدم دارم خاله میشم. بله خاله سمیه حامله شده.   دوتایی رفته بودیم حمام که دیدم هی تلفن داره زنگ میخوره.  ظهرش خاله سمیه گفته بود که آزمایش بارداری داده دلم هری ریخت و گفتم حتما سمیه زنگ زده بگه مثبت بود وگرنه یه اس ام اس میداد. تندتند شستمت و اومدیم بیرون و خاله سمیه دوباره زنگ زد. تا شنیدم حامله شده همچین جیغ کشیدم که تو زدی زیر گریه.   خلاصه کلی ذوق و خوشحالی کردیم و آماده شدیم  یه خرس تپلی هم کادو گرفتیم واسه نی نی خاله و رفتیم تهران خونشون. خاله نرگس...
24 فروردين 1392

عیدت مبارک عسل مامان

  یه سال دیگه از عمرمون گذشت سال 92 هم اومد... عزیز مامان عیدت مبارک باشه. کوچولوی مامانی انشالله سال پر برکتی برات باشه نفسم. انشالله هر سال عمرت پر از برکت و خوشی و شادی باشه. دل مامانم با دیدن بزرگ شدن و خوشحالی تو شاد باشه... دیشب واسه اولین بار خودت از رو زمین بدون اینکه جایی رو بگیری بلند شدی... دلم هزار هزار بار شاد میشه با کارات با بزرگ شدنت با نفسات با بودنت.. مامانی خیلی دوست دارم زودی بزرگ شو همدم مامان عشق مامان دختر خودمی... اینم عکسای آیلین قشنگ من کنار هفت سین 1392                          راستی دختر گلم از ب...
30 اسفند 1391

پیکنیک در پارکینگ

  این اولین بار بود که کفشاتو پات کردم و باهم رفتیم تو پارکینگ و تو کلی ذوق زده برای خودت بازی کردی و راه رفتی. بابایی میخواست بره ماشین بشوره ماهم گفتیم چرا حوصلمون سر بره بریم باهم بشوریم! مامانی زودی چایی دم کرد و قلیون گذاشت و ماشین شارژیتم بردیم پایین. حال و هوامون عوض شد فقط جای عمه آرزواینا خیلی خالی بود آخه هنوز از تهران نیومده بودن. عزیز مامانی حسابی ماشین بازی کردی   بعدم کلی دور بابایی تو این آب و کفا راه رفتی و ذوق کردی   واسه اینکه خستگی بابایی در بره با قلیون و سوهان از بابایی پذیرایی کردی قربون دختر مهربونم برم     با آهنگای گوش...
25 اسفند 1391

من و دختر خاله

  میخوام یکم از روابط دختر خاله ها تعریف کنم که بزرگ شدین خاطراتش براتون حسابی شنیدنیه. نمیدونم وقتی بزرگم شدین انقد همدیگرو دوست دارین یا نه؟ الان که واسه هم قش و ضعف میکنین. مخصوصا تو مامانی. مرسانا هنوز 6 ماهشه و به اندازه تو نمیفهمه.  اگه ده روز دیگه هم پیش مرسانا بودی فکر نکنم از مرسانا مخصوصا شیشه و پستونکش خسته میشدی. همش نازی میکنی اونم یا تو صورت بیچاره یا شالاپ شالاپ سرش. عاشق اینی که تو دهنش شیشه شیر بزاری یا پستونک فرو کنی تو حلقش و دیگه بعضی وقتا کلافه میکنی همه رو با این کارات. هرجا شیشه شیرشو قایم کنیم بالاخره پیدا میکنیو هیچ کسم جرات نمیکنه ازت بگیره.     ولی مرسانا...
20 اسفند 1391

واکسن یکسالگی

  امروز ساعت 10 با بابایی رفتیم واکسن یکسالگیتو با ده روز تاخیر زدیم. وای وای خیـــــــلی گریه کردی ولی چون خیلی خوابت میومد زود خوابوندمت. خداروشکر گفتن این واکسن تب و اذیت نداره امیدوارم که همینطور باشه. فعلا که حالت خوبه و لالا کردی نفسم.    
8 بهمن 1391