آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

گل همیشه بهارم آیلین

تولد 32سالگی بابا حسام

  این تولد دوم بابا حسام بود که با حضور آیلین خانوم شیرینمون برگزار میشد. ولی امسال خیلی متفاوت از پارسال که 6ماهت بود. به محض روشن شدن آهنگ شروع کردی به رقصیدن اونم چه رقصیدنی. پاهاتو یکی یکی از هم باز میکردی و میاوردی بالا خیلی خیلی بامزه میرقصیدی اونم با اون موهای خوشمزت که تازه چند روزیه عادتت دادم با کش ببندم و خیلی بانمک و دخترونه میشه قیافت. خلاصه کلی از رقص و شیرینکاریات فیلم گرفتیم خوشگل مامان. مثلا اینجا هی میخوایم یه عکس سه نفره بندازیم قر دادن و نانای نای خانوم نمیزاره آخرم تو همه عکسا دستت رو هواست          اینجا هم بغل عمو حامد داری کلاغ پر میکنی قربون اون دستات ...
20 تير 1392

سرگرمی جدید

     خوشگل خانوم مامان سرگرمی جدید این روزات آب بازی توی تراسه که بابا حسام کشفش کرده تا یکم از بیرون رفتن تو گرما دست برداری شماهم که حسابی ازین ایده استقبال کردین و دوروزه ظهرا یکی دوساعتی تو تراس اینجوری  سرگرم آب بازی میشیی منم خیلی وقت بود عکاسی رو گذاشته بودم کنار یه دلی از عزا درآوردم...                           سرتاپات و کل تراسو به آب بستی ولی باز خوبه خبری از جیغ جیغات نبود. جالب اینجاست خستگی هم نداری تا آوردمت خونه و بردمت حمام باز هوس ددر کردی و بالاخره با مامان جون و عمو ددرتم رفتی!!...
7 تير 1392

جیغ جیغ جــــــــــــــــغ

  سلام دخترکوچولوی جیغ جیغوی من اسمتو باید بزارم جیرجیرک زورگو! چند وقتیه از صبح که چشماتو باز میکنی تا شب یه بند داری نق میزنی اونم نه آروم با جیغ! یکی میگه میخواد زبون باز کنه نمیتونه حرفشو بزنه یکی میگه داره دندون آسیاب در میاره اذیت میکنه... که بدم نمیگن چون از سمت چپت هم دندون آسیاب بالایی نیش زده پایینی هم کم مونده پس دندون یازدهمتم مبارک! اگه چیزی بخوای و انجام نشه شروع میکنی پاهاتو روزمین کوبیدنو و دستاتو بهم زدن و جیغای بنفش کشیدن.. مثلا به من و بابا حسام شدیدا حساس و حسود شدی و الان میفهمم میگن دختر هووی مادره یعنی چی! حتی حق ندارم کنار بابایی بشینم که جیغت میرسه به آسمونا تا خودم بترسم و پاشم بیام اینور...
29 خرداد 1392

مروارید دهم مبارک

  دندون دهمتم امروز کشف شد. بالای دندون آسیابی که از پایین سمت راست درآورده بودی یه دندون دیگه نیش زده که امروز وقتی دست کشیدم دیدم.   الهی بمیرم یعنی سه تا دندون باهم داری در میاری ولی انقد ماهی که اذیت نمیکنی. مامانی فدات شه عشقی عشــــــــــــــــــق   خلاصه حسابی خوشحال شدم چون به غذا خوردنت خیلی میتونه کمک کنه و دیگه دوتا دندون آسیاب خوشگل واسه جویدن غذاها داری... دورقمی شدن دندونای خوشگل نفسم مبـــــــــــــــــــارک ...
7 خرداد 1392

روز پدر

  امروز روز پدر و مرد بود و شما بی خبر عشق کوچولوی من.. عمه آرزو مهمون داشت و آزاده اینا خونشون بودن. ظهر ناهار همگی رفتیم بیرون مامان جون و عمو حامدم بودن. خیلی خوش گذشت به شماهم همینطور دیگه این روزا چی بهتر از ددره واست. عصر برگشتیم و مامانی کادوهای بابا حسامو داد و بابایی هم کلی خوشحال شد.  شماهم که سلامتیت خودش کادوئه نفس. به زودی توهم بزرگ میشی با من همفکری میکنی مامان تو اینو بخر واسه بابا من اینو بخرم...   این عکس شما و ملیکا جان که این دوروزه حسابی باهم بازی کردین          اینم عکس بابا حسام خوشحال و یه زنبیل کادو        &n...
3 خرداد 1392

کادوی عمه آرزو

  دست عمه آرزو درد نکنه که به وعدش وفا کرد و   دیروز ظهر به مناسبت عمه گفتنت برات این کادوی خوشگلو آورد عزیزم آخه گفته بود هروقت بگی عمه برات یه کادو میخره منم همش به شوخی میگفتم مامان جون مامان نگفتیم نگفتی بگو عمه عمه مبارکت باشه مامانی         صورتتونم با اجازتون گیر کردین به مرسانا با مخ اومدین پایین اینجوری شد قربونت برم بلا ازت دور باشه   ...
24 ارديبهشت 1392

سورپرایز مروارید هفتم

  امروز خاله ها و دایی ها اینجا بودن. شماهم خیلی شیطونی کردی و غر زدی. داشتی گریه میکردی که دیدم یه دندون خوشگل آسیاب از پایین سمت راست در اومده. یکم سورپرایز شدم چون هنوز دندونای نیشت در نیومدن فکر میکردم به ترتیب در بیان. بی قراری ها و اذیتای این دوروزتم زدم به حساب همین سورپرایز!  اینم یه عکس جدید از دختر خاله ها و ابراز علاقت که تاپ و تاپ سر وکله مرسانارو بوس میکردی             و بعد از رفتن خاله ها کمک کردنت تو تمیز کاری!               ...
20 ارديبهشت 1392

مروارید ششمت و این روزها

  بالاخره بعد از کلی تو و بیرون اومدن دندون ششمتم از بالا سمت چپ در اومد و عزیز من 6 دندونه شدی.  خنده های قشنگت با این دندونای خرگوشی و ناز نازی هرروز دلنشین تر میشه خوشگل مامان.   خوب خیلی وقته از کارات و شیطونیات برات تعریف نکردم جونم برات بگه   این روزها اصلا نمیزاری یدونه عکس درست و حسابی ازت بگیرم چون عاشق دوربین و مبایل و فیلم دیدن شدی... مبایلو میزاری دم گوشت و شروع میکنی به راه رفتن و داد زدن..   این روزها کچلمون کردی بسکه دستمونو میگیری و میکشیونی دم در گلاب به روتون دستشویی. بله این روزها عشق دستشویی شدی! میشینی تو روشویی و مسواکارو از کمد کنار آینه در میاری و مثلا مسواک می...
15 ارديبهشت 1392

عیدی گرفتیم از خدا

       یه بار دیگه خدای مهربونم من و خاله هاتو غافلگیر کرد و یه هدیه قشنگ بهمون داد. سه شنبه 19 /1 /91 یه بار دیگه فهمیدم دارم خاله میشم. بله خاله سمیه حامله شده.   دوتایی رفته بودیم حمام که دیدم هی تلفن داره زنگ میخوره.  ظهرش خاله سمیه گفته بود که آزمایش بارداری داده دلم هری ریخت و گفتم حتما سمیه زنگ زده بگه مثبت بود وگرنه یه اس ام اس میداد. تندتند شستمت و اومدیم بیرون و خاله سمیه دوباره زنگ زد. تا شنیدم حامله شده همچین جیغ کشیدم که تو زدی زیر گریه.   خلاصه کلی ذوق و خوشحالی کردیم و آماده شدیم  یه خرس تپلی هم کادو گرفتیم واسه نی نی خاله و رفتیم تهران خونشون. خاله نرگس...
24 فروردين 1392