آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

گل همیشه بهارم آیلین

تولد بابا حسام

  امسال اولین سالی بود که با دختر خوشگلم واسه بابا حسام تولد گرفتیم. با اومدنت همه ی روزا شیرین تر و قشنگ تر شدن فدات شم.  ایشالله به زودی تولد خودت قربونت برم.                                                                                  حسام جونم تولدت مبارک فدات شم. توهم مثل آیلین یه هدیه قشنگ از خدای مهربون بودی واسه من. همه ی تلاشمو میکنم که لایق این هدیه ها باشم لایق همدم عزیزی م...
20 تير 1391

خاطره ای از چسب زخم

آخه مامان کوچولو این کارا چیه میکنی؟ آدم چسب زخمو ور میداره میزنه به گوش بچه بیچاره؟؟؟ آره مامان جون من کردم اینکارو. بابا همش موقع خوابیدن گوشات برمیگشت مثلا خواستم خوبی کرده باشم گوشای دخترم بل نشه. ورداشتم دوتا چسب زخم تق و تق زدم به دوتا گوشات. تا شب بود ولی احساس کردم کلافت کرده اومدیم بکنیمش که.... الهی بمیرم مامان پروژه ای شد واسه خودش. خیلی اذیت شدی و گریه کردی منو ببخش کوچولوی من. منم کم کم باتو بزرگ میشم و مامان شدنو یاد میگیرم دیگه وگرنه منکه راضی نیستم خار به پای دختر نازم بره چه میدونستم.   اصلا فکرشم نمیکردم انقد چسبش سفت باشه. کارخونش فکر کرده چسب قطره ای باید بده بیرون. به زور وزحمت نصف...
11 تير 1391

دستای کوچولوتو میشناسی دیگه

امروز پای کامپیوتر بودم که یه صدای خش خشی شنیدم برگشتم ببینم چیه؟؟؟ ذوق مرگ شدم دستای کوچولوی آیلینم بود که پروانه ی تشک بازیشو گرفته بود. وای مامان من قربون اون دستات برم. دیگه جدیدا یکم دستاتو شناختیو یاد گرفتی زنجیر پستونکتو میکشی و در میاری. جغ جغتو میدم دستت میبری سمت دهنت. میزارمت تو تاب برقی به عروسکاش دست میزنی. همینا واسه من خیلی شیرین و لذت بخشه فدات شم. ازت ممنونم که این همه حس قشنگو به من هدیه میکنی. ازت ممنونم که از وقتی اسمت تو زندگیم اومد یه دنیا انتظار شیرین به همراهش آورد. انتظار فهمیدن جنسیتت. انتظار اومدنت. انتظار بغل کردنت شیر دادنت بوسیدنت خندیدنت هنوز یه عالمه انتظار شیرین مونده انتظ...
11 تير 1391

غلتیدن آیلین کوچولو

نفس مامان امروز برای اولین بار روی زمین غلت زدی. از خوشحالی دستو پامو گم کرده بودم. قربونت برم دخمل مامانی که داری بزرگ میشی. شب با بابایی رفتیم بیرون و کلی برات جایزه خریدیم.                                                    اینم جایزه های آیلین خانوم                                           ...
10 تير 1391

خدا عمه آرزوی دخترمو نجات داد

 ده روزی هست که پای کامپیوتر نیومده بودم چه برسه واست چیزی بنویسم. سه شنبه هفته پیش بود ( 91/03/09 ) که از بابایی شنیدم عمه آرزو حالش بد شده بردنش بیمارستان. ما خونه خاله زهره بودیم. بابایی گفت بالا میاورده و الان بیهوشه نمیتونه بگه چشه. ولی من صبح باهاش حرف زده بودم و باورم نمیشد مسموم شده باشه. دکترای احمق قم نمیفهمیدن چشه و میگفتن قرص خورده آخرشم همونجوری روونه خونشون کردن. ولی خاله زهره تا شنید گفت تهوع خطرناکه مطمئنم یه چیزی تو سرشه مگه من باورم میشد. خدا به هممون رحم کرد تا صبح خونشون بوده و صبح که دوباره بردنش بیمارستان فهمیدن یه رگ مغزش پاره شده. منتقلش کردن تهران. ولی دکتری که باید عملش میکرد شنبه ا...
19 خرداد 1391

واکسن چهار ماهگی

عزیزدلم داره بزرگ میشه. چهار ماهشم تموم شد و واکسنشو امروز زدیم.                                                                                              صبح با عمه آرزو بردیمت بیمارستان ولیعصر و واکسنتو زدی. قربونت برم مامان فقط یه لحظه گریه کردی.                      خدا رو شکر تا الانم نه تب کردی نه درد داری. خیلی دلشوره داشتم که...
27 ارديبهشت 1391

روز مادر

امشب مامان بودن یه مزه ی دیگه ای داشت. چرا؟ آخه نمیدونی چی شده که. امشب از دستای کوچولوی آیلینم هدیه گرفتم دنیا برام بهشت شد. مامان قربون اون دستای تپلیت بشه. میدونم تو هنوز انقد کوچولویی که حتی نمیدونی مادر یعنی چی چه برسه به روز مادر. ولی انگار کار خدا بود که عمو حمزه این گلو بزاره تودستت و بیاره جلوی من بگه مامانم روزت مبارک. نمیدونی چقد به دلم نشست مامان. یه دنیا دوست دارم آیلینم امیدم... زندگیم هزار بار فدای یه لحظه خندیدنت.       دخترم دستان کوچکت را میبوسم مداد آبیت را بردار چشمانم را کمی بارانی تر بکش می خواهم تورا بگریم  آنقدر که از تو رودخانه ای ...
23 ارديبهشت 1391

اولین روروئک سواری آیلین

امشب بابایی واسه اولین بار آیلین قشنگمو سوار روروئکش کرد. مامان جون تو هم خیلی خوشت اومده بود. مامانی هم زودی دوربین آورد و ازت عکس گرفت. فدات شم که تند و تند داری بزرگ میشی ناناز میشی  ...
20 ارديبهشت 1391

عکس های چهار ماهگی آیلین

این عکس هارو 91/02/14 از آیلین عزیزم گرفتم مامان جون دوست دارم فدات شم                 این پیراهن نانازی که به عسلم انقد میاد هم خاطره داره: با عمه آرزو بازار بودیم که اینو پشت ویترین یه مغازه دیدم و گفتم چقد قشنگه ! عمه آرزو هم که میخواسته توی خریدبازار عروسیش واسه توهم هدیه بگیره برات خریدش..     قربون دخمل آرایشگرم بشم منننننننننننن                 ادامه مطلب یادتون نره! آخ من قربون اون نگاه معصومت مامان جونم عزیزم نفسم                      &...
19 ارديبهشت 1391